ابن طاووس می نویسد : حضرت سکینه سلام الله علیها نقل می کند؛ در روز چهارم اقامتمان در شام، در عالم رؤيا زنی را خواب دیدم که در هودجی بود و دست بر سر نهاده بود. پرسیدم : این بانو کیست؟ گفتند : فاطمه دختر محمد رسول خدا و مادر پدر تو است. گفتم : به خدا نزد او میروم و از آنچه با ما کردند به او شکایت میکنم. نزد او دویدم و برابرش ایستادم و گریستم و میگفتم : 《یَا اَمَتَاهُ! جَحَدُوُا وَاللهِ حَقَّنَا! یَا اَمَتَاهُ! بَدَّدَوُا وَاللهِ شَملَنَا! یَا اَمَتَاهُ! اِستَبَاحُوُا وَاللهِ حَریمَنَا! یَا اَمَتَاهُ! قَتَلُوُا وَاللهِ الحُسَینَ اَبَانَا》 ای مادر جان! سوگند به خدا حق ما را انکار کردند! ای مادر جان! سوگند به خدا جمع ما را پراکنده ساختند! ای مادر جان! سوگند به خدا حریم حرمت ما را شکسته و مباح نمودند! ای مادر جان! سوگند به خدا پدرمان حسین را کشتند. سپس حضرت فاطمه فرمود
سکینه جانم! دیگر سخن نگو، زیرا رگ قلبم را پاره کردی و جگرم را شعله ور نمودی، این پیراهن پدرت حسین است، که از من جدا نخواهد شد تا با آن خدا را ملاقات کنم. لهوف سید بن طاووس، ص۱۸۹ @yaranemhdi