علامه مجلسی مینویسد: درکتب معتبره دیدم که مسلم جصاص گوید:
درکوفه وقتی زینب سر سیدالشهدا علیهماالسلام رابرنیزه دید، پیشانی خودرا به چوبه محمل زد وخون از زیرمقنعه خارج شد. سپس باسر بریده صحبت کرد، وفرمود: اى هلال ماه من،چه وقت كامل شدى؟ خسوفى رخ داد، وبتدريج غروب كردى اى برادر دو قلوی من درقلب وروح واحساس گمان نمیكردم جدای من وتو مقدرشده باشد
اى برادرم! بافاطمه صغیره سخن بگو كه ازشدت مصیبت نزديك است قلب اومانند یخ ذوب شود!
اي برادر من! قلب توهمیشه باما مهربان بود، پس چه شده که الان باما صحبت نمیکنی ومهربانی نمیکنی؟
اي برادرم! کاش پسرت زین العابدین رابهنگام اسارت میديدي او بادیدن جسم بی سر تو نزدیک بودجان دهد، حتی نمیتوانست بايتيمان توصحبت کند
اي برادرم! هرگاه زین العابدین راکتک میزدند اوتراصدا میزد، واشک ازچشمان او سرازيرمیشد.
اي برادرم! زین العابدین را درآغوشت بگیر، واورا بسوي خود بخوان تاتسلای دل مجروح اوباشی چه اندازه خوار است آن يتيمي که پدرخودرا بخواندولي جواب او را نشنود بحارالأنوار ج۴۵، ص۱۱۴
اللهم عجل لولیک فرج بحق زینب سلام الله علیها @yaranemhdi