حضرت زکریا از خداوند در مورد اسماء خمسه طاهره سوال کرد و از خداوند خواست آن اسماء را به او هم بیاموزد.
جبرئیل نازل شد و آن اسماء را به او یاد داد. زکریا نیز آنها را ذکر نمود و حالات عجیبی بر او مستولی شد. او هرگاه نام محمد علی فاطمه حسن را میبرد غم و اندوه از دلش می رفت اما همین که نام حسین را میبرد بغض گلویش را می گرفت و دلش به تپش میافتد و اشک هایش جاری میشد. به خداوند عرض کرد خدایا چه می شود که وقتی اسم حسین را میبرم اشک از چشمانم جاری می شود و دلم می شکند؟ خداوند به او وحی کرد از قضیه شهادت حسین…
وقتی زکریا این مصائب را شنید تا سه روز از مسجد بیرون نیامد و کسی را به حضور نپذیرفت و پشت سر هم میگریست و عرض کرد: خدایا آیا بهترین خلق خود را بر مصیبت فرزندش مبتلا میسازی؟ سپس از خدا خواست تا فرزندی به او بدهد که محبت او در دلش بسیار باشد و او نیز به سرنوشت حسین دچار شود … خداوند نیز یحیی را به وی عطا کرد و مانند امام حسین به دنیا آمد و سر از بدن او نیز جدا ساختند… بحار ج ۴۴ ص۲۴۴