اعمش گفت: در راه حجّ خانه خدا، در یکی از منازل بین راه، زن کوری را دیدم که چنین دعا می کرد: «يَا رَادَّ الشَّمْسِ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بَيْضَاءَ نَقِيَّةً بَعْدَ مَا غَابَتْ! رُدَّ عَلَيَّ بَصَرِي» یعنی: «ای کسی که خورشید را پس از غروب برای علیّ بن أبی طالب برگرداندی! بینایی را به چشمان من بازگردان».
اعمش میگوید : از سخن آن زن تعجّب کردم و دو دینار به او دادم. آن زن با دستانش دو درهم را لمس کرد و سپس آنها را به سوی من پرتاب کرد و چنین گفت: ای مرد! به دلیل فقر مرا ذلیل و خوار یافتی، افّ بر تو باد، دوستان آل محمّد، ذلیل نمی باشند.
اعمش گفت: به حجّ رفتم و اعمال خویش را انجام دادم و مراجعت نمودم. در بین راه آن زن را در همان مکانی دیدم که قبلاً دیده بودم، اما چشمان او بینا شده بود به او گفتم: ای زن! حبّ علیّ بن أبی طالب برای تو چه کرده است؟ آن زن گفت: ای مرد! شش شب خدا را به علیّ بن أبی طالب قسم دادم. شب هفتم که شب جمعه بود، ناگهان مردی را در خواب دیدم که می فرمود: ای زن! آیا علیّ بن أبی طالب را دوست داری؟ عرض کردم: بله. پس به من امر کرد: دستت را روی دو چشم خود بگذار، و خودش چنین گفت:
«اللَّهُمَ إِنْ تَكُنْ هَذِهِ الْمَرْأَةُ تُحِبُّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ مِنْ نِيَّةٍ صَادِقَةٍ، فَرُدَّ عَلَيْهَا عَيْنَهَا» یعنی: بارالها! اگر این زن علیّ بن أبی طالب را با نیّت صادق دوست دارد، بینایی را به او برگردان».
پس به من امر کرد دستم را از مقابل چشمانم بردارم. در این هنگام مردی را در مقابل خود دیدم. عرض کردم: تو کیستی که خداوند به واسطه تو بر من، منّت نهاد؟ فرمود: من خضر هستم. علیّ بن أبی طالب علیه السلام را دوست داشته باش، زیرا حبّ او در دنیا، آفات را از تو دور می کند، و در آخرت تو را از آتش حفظ می کند.