یکی از کرامات و مناقب حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام واقعه بازگشت خورشید است.
از جويرية بن مسهر روايت شده كه گفت :
ما به همراه اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام از جنگ خوارج باز مىگشتيم تا اينكه به سرزمين بابل رسيديم (محلّى بوده نزديك حلّه امروزى در عراق كه مسجدى بنام مسجد شمس هم امروز در حلّه مشهور است و مردم به قصد زيارت و عبادت به آنجا مي روند) وقت نماز عصر فرا رسيد، اميرالمؤمنين عليه السّلام در آنجا فرود آمد و لشكريان نيز فرود آمدند.
حضرت فرمود: اى مردم، اين سرزمين مورد لعن و غضب خداوند است و در طىّ روزگار سه بار- و بنا بر خبر ديگر دو بار- تاكنون به عذاب الهى دچار شده يا مردمش مورد عذاب قرار گرفته اند و هم اكنون نيز در انتظار عذاب سوّم است و اين زمين يكى از زمينهاى مؤتفكه است(يعنى سرزمينهائى كه دچار سرنگونى و خرابى شده و از جمله شهرهاى قوم لوط است كه خداوند آنها را با فرو بردن در زمين هلاك ساخته است) و اين نخستين سرزمينى است كه در آن بت مورد پرستش قرار گرفته، بنا بر اين هيچ پيامبر و وصىّ پيامبرى را جايز نيست كه در چنين زمينى نماز گزارد، ولى هر كس از شما كه بخواهد میتواند اينجا نماز بخواند. پس مردم به دو سوى جاده يا راه مايل شده و به نماز پرداختند و آن حضرت بر مرکب رسول خدا صلی الله علیه و آله سوار شده و روانه گشت.
جويريه (راوى خبر) مي گويد: با خودم گفتم: به خدا قسم من از اميرالمؤمنين عليه السّلام پيروى مي كنم. من لا يحضره الفقيه ج1، ص204 منافقان گفتند : او نمازش را نمي خواند و نماز خوانها را مي كشد ! ـ منظور آنها از نماز خوانها اهل نهروان بود . جويريه مي گويد: من گفتم: تا حضرت نماز نخوانده من هم نمازم را نخواهم خواند، امروز نمازم را بر عهده وي قرار مي دهم. به همراه يكصد تن از سواره نظام بدنبال حضرت به راه خويش ادامه داديم تا اينكه از سرزمين بابِل خارج شديم در حالي كه خورشيد در حال غروب بود و افق لاله گون شد.
جويريه مي گويد: حضرت رو به من نموده فرمود: « جويريه، آب بياور » . من ظرف آب را براي وي بردم، حضرت وضو ساخته آنگاه فرمود: « جويريه اذان بگو» . گفتم: هنوز وقت نماز شام نرسيده است. فرمود: براي نماز عصر اذان بگو. به خودم گفتم : اذان نماز عصر را پس از غروب خورشيد بگويم ؟ ! ولي جهت اطاعت از فرمان حضرت اذان گفتم. فرمود: « اقامه بگو» مشغول گفتن اقامه شدم، در همان حال ديدم لبهاي حضرت حركت مي كند و سخني بر زبان دارد كه شبيه صداي چلچله هاست، چيزي از آن نفهميدم.
ناگهان خورشيد را كه صداي شديدي از آن شنيده مي شد ديدم كه (از سمت مغرب) بالا مي آيد تا به جايي رسيد كه وقت نماز عصر بود و در آن وضعيّت توقّف كرد. حضرت از جاي خويش برخاست، تكبيرة الاِحرام گفته مشغول خواندن نماز عصر شد، ما نيز پشت سرش ايستاده و با وي نماز خوانديم، با پايان يافتن نماز ناگهان خورشيد غروب كرد همچون چراغي كه در طشت آب بيفتد و خاموش شود، با غروب خورشيد ستارگان آشكار شدند.
عيون المعجزات @yaranemhdi
تمامی حقوق محفوظ به این وبسایت می باشد.