روزی حضرت یوسف علیه السلام در کاخ خود بر روی تخت پادشاهی نشسته بود. جوانی با لباسهای چرکین از کنار کاخ او گذشت. جبرئیل در حضور آن حضرت بود. نظرش به آن جوان افتاد. گفت: یوسف! این جوان را میشناسی؟ یوسف گفت: نه! جبرئیل گفت:
این جوان همان طفلی است که پیش عزیز مصر، در گهواره به سخن درآمد و شهادت بر حقّـانیّت تو داد.
حضرت یوسف گفت: عجب! پس او بر گردن ما حقّی دارد. با شتاب مأمورین را فرستاد، آن جوان را آوردند و دستور داد او را تمیز و پاکیزه نمودند و لباسهای پر بها و فاخر بر وی پوشاندند و برایش ماهیانه حقوقی مقرّر نموده و عطایای هنگفتی به او بخشیدند.
جبرئیل با دیدن این منظره، تبسّم کرد. یوسف گفت: مگر در حق او کم احسان کردم که تبسّم میکنی؟ جبرئیل گفت: تبسّم من ازآن جهت بود که مخلوقی در حق تو که مخلوق هستی، بواسطه ی یک شهادت بر حق در زمان کودکی ازاین همه إنعام و احسان برخوردار شد….. حال خداوند کریم در حق بنده ی خود که در تمام عمر، شهادت بر توحید او داده است، چقدر احسان خواهد کرد؟!
جلاء العيون ج ٣،ص٢٢٠ و چرا نمی خواهیم از چنین پروردگار مهربانی ظهور مولایمان را؟ @yaranemhdi